قلقلک با طعم خنده【ツ】

-—لطفا با اخم وارد شوید-—

قلقلک با طعم خنده【ツ】

-—لطفا با اخم وارد شوید-—

زیر لفظی عروس خانم!

از همان روز اول مراجعه به آزمایشگاه ، داماد نشان می‌داد که به قولی سر و زبان‌دار است.
در روز عقد پس از این که برای بار سوم از عروس وی درخواست وکالت کردم و خانم قندساب گفت:
عروس زیرلفظی می‌خواد، داماد شوکه شد و یواشکی خطاب با خانم‌های تور و قندگیر گفت:
بابا هماهنگی می‌کردین خب! بعد به مادرش اشاره کرد و مادر هم به سراغ کیفش رفت و حلقه‌ها را درآورد.
خانمی یواشکی گفت: اون نه ! زیر لفظی می‌خواد… مادر باز هم گشت ظاهرا چیزی پیش‌بینی نشده بود.

داماد که در منگنه قرار گرفته و همه نگاه‌ها به سمت او جلب شده بود، بلند شد و از جیب پشت شلوارش کیف پول را بیرون کشید
و با صدای غیژ مخصوص بازکردن چسب‌های اتیکتی ، کیف را باز و این ور و آن ورش را برانداز کرد. چیزی در آن یافت نشد…

داماد با حالت تاسف سرش را تکانی داد و طنازانه گفت: زیرلفظی باید کارت بکشیم دیگه!
و به یکباره جمعیتی که به او چشم دوخته بودند از شدت خنده منفجر شدند
و عروس هم پس از خنده آنها در حالی که خودش هم لبخند می‌زد گفت : بله!
در آن لحظه خیلی‌ها حرف زدن عادی خود را هم فراموش می‌کنند.


خواسگاری

خواسگار: ملاکوى شمو برىِ ازدواج چیچیه ؟
دختر خانم گرامى : برىِ من تفاهم خیلى مهمه

خواسگار: تفاهم که ها ! دیگه ؟
دختر خانم گرامى :مهم تفاهمه بعدش یه سقفى که بالوى سرم باشه

خواسگار : خب او که ها ! دیگه جیچى؟
دختر خانم گرامى : مهم تفاهمه و یى دونه سخف و یى باغى توو قلات

خواسگار : خب دیگه چیچى ؟
دختر خانمگرامى : خب همو تفاهم و یى دونه ماشینم برم بیگیرى و با همه اونوى که گفتم !

خواسگار : و دیگه چیچى ؟
دختر خانم گرامى : خب تفاهم و خونه وماشین رو گفتم . یه عالمه هم پول دوشته باشى بد نیست !

خواسگار : دیگه فرمایشى ندارین شومو؟ میخوى یى ریزه فکر کنى ؟ شاید یادت بیادا ...
دختر خانم گرامى : چرو!! چرو!!نمیخام شومو زیاد تووزمت بیفتیا ، حالو تفاهمم نتونوسى جور کنى خبرى نى .

خواسگار : ها ! باشه رو چیشوم ... حالو من برم یى دورى بزنم برمیگردم.

اخر عاقبت زرنگ بازی

ماجرای یه بابا از زبون خودش...
.
.
.
.
با کلی مکافات مریم و راضی کردم بردم خونه ...
داشت یخش آب می شد ، لباسامو کم کم داشتم در میاوردم که دیدم هی زنگ خونه رو میزنن‌!
منم محل ندادم ...
10 دقیقه گذشت یهو دیدم از در و دیوار داره مامور میریزه تو !
دیدم یارو پشت بلند گو داره میگه " هیچ راه فراری نداری ، اینجا در محاصره کامله .. دستاتونو رو سرتون بذارید بیاید بیرون "
گرخیده بودیم !
اومدن مارو دستبند زدن و بردن سوار ماشین کردن ..
دیدم طرف داره
به بیسیم میگه
" سرهنگ گرفتیمشون ، منتها شما گفته بودید مورد پلاک 30 قاچاقچی عتیقه هستن ، اینجا یه باند فساد و فحشا بود که " !
داشتم فک می کردم پلاک ما که 32 بود که ، یهو یاد حرف هفته قبل بابام افتادم که می گفت :
" این همسایه بغلی که هر 6 ماه یه بار میاد ایران ، فقط 2 ماه یه بار یکی و میفرسته قبضاشو ببره پرداخت کنه !
بذا پلاکارو عوض کنم قبضامونو جا به جا بدن ، اونم که عین خیالش نیست !!

نامه جالب پسر به پدر

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم.من احساسات واق...عی رو با الیزابت پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ...

حامله است. الیزابت به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. الیزابت چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و الیزاب
ت بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی.
با عشق، پسرت
.
.
.
.
پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه جک.
فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم!
هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن!

آقای همساده


آقو ما دیروز تو قبرستون بودیم دیدیم یه مراسم ختم واس یه بابایی گرفتن گفتیم مام شرکت کنیم ثواب داره...

همه نشسته بودیم ناراحت یهو خونواده زن دوم مرحوم پیداشون شد!
آقو دوتا خونواده افتادن رو سر هم کتک و کتک کاری...مام رفتیم جداشون کنیم انقد مشت و لگد خورد تو پوزمون فکمون از 36جا شیکست!
آخرشم دو طرف از شدت ناراحتی اشتباهی مارو جای مرحوم دفن کردن! ها ها ها...
رفتیم اون دنیا موقع سوال جواب کردن هل شدیم

همو اول سر نام و نام خانوادگی گند زدیم مارو فرستادن شوفاژخونه جهنم!
اوجا فقط ما بودیم و هیتلر!...تا مارو دید گفت ساده یه دقیقه ای نامه اعمال منو نگه دار بند کفشمو ببندم...
دقیقا همو موقع دوتا فرشته اومدن واس بررسی نامه اعمال!
هیچی دیگه جنگ جهانی افتاد گردن ما هیتلرم بهشتی شد!
ها ها ها...
الآن نیم ساعته دارن به خاطر قتل عام تو فرانسه عذابم میدن!
داغونم آقو داغون... هاهاها